افسردگی_اضطراب_فوبیای تنهایی

7 شب با معجزه مدیتیشن دوقلب از شنبه 16 دی ماه تا جمعه 22 دی ماه هر شب ساعت 22:00 (10 شب) در اینستاگرام دکتر آرام لایو داریم  

hashemi

کاربر ویژه
بسم‌الله‌النور
خواستم بنویسم گزارش درمان افسردگی...
اما شاید از «شدن» بخواهم بنویسم، به‌جای بودن...

در سالهای درمان‌گری به تجربه آموختم، آن‌که شفا می‌یابد خود منم...
حدود پنج‌ماه پیش تماس گرفت.با مشکلات پیچیده فیزیکی و چیزی که بیشتر عذابش می‌داد، اضطرابی بی‌وقفه بود.
عادتم این است که بگذارم درمانجو از خود بگوید و من بشنوم بدون قضاوتی.
صادق بود، از اولین‌بار که صدایش را شنیدم؛دوستش داشتم.(و این نکته را دریاب) اما جایی از کار می‌لنگید، سر اصل مطلب نمی‌رفت.درمان استرس می‌خواست و من در درونم احساس می‌کردم، افسرده است در زیر ظاهری آرام و راضی.
چند سالی‌است که در دوره‌های مؤسسه شاگردی کرده‌ام.
و از استادم بسیار آموختم.(بسیاری که‌ هنوز اندک است)
من پروتکل افسردگی و استرس را شروع کردم، به او نگفتم.منتظر بودم که از غمش بگوید... بعد از چندین جلسه راز مگویش را گفت.:«از نوجوانی بشدت افسرده بودم.به خودکشی خیلی فکر می‌کردم.بخاطر عشقم به مادرم هر بار ادامه می‌دادم.درمان افسردگی بکنید.»
گفتم: «خیلی‌ وقته شروع کردم».
درمان بالا و پایین دارد، مثل خود زندگی.همه‌چیز گل‌و‌بلبل نیست.
اینجا که میایی و نتایج را می‌خوانی بدان فقط داری نتایج را می‌خوانی، مثل وقتی که عکسی می‌بینی که کوهنوردی قله‌ای فتح کرده با پرچمش.
من شروع کردم با او درمان خودم را از گفتگوهای‌ذهنی از ناامیدی از اهمال‌کاری از سرزنش خود از رنجش از نقش قربانی‌بودن از خاطرات‌ناخوشایند از بی‌باوری از انتظار بی‌جا از ...
شروع کردیم به شناخت خود به دوره‌کردن درس‌ها به سوال‌و‌جواب...
بعد از ۴ ماه شفا به‌وضوح در او دیده می‌شد.
درمان را به هفته‌ای یک‌بار رساندم و بزودی این درمان پایان می‌یابد.
روزانه انجام تکلیف‌ها را با او چک می‌کردم.
حالا او از من جلوتر است، دفتری دارد برای نوشتن شکرانه‌هایش(تولید دوپامین و آندورفین).برای نگاه کردن به مشکلاتش هم آنها را می‌نویسد.
هر روز به باشگاه می‌رود، پیاده‌روی می‌کند، مدیتیشن می‌کند به غذا و ساعت خوابش توجه دارد.
دوره‌های مورد نیازش را می‌گذراند.
به خلق خواسته‌های کوچکش مشغول است.
می‌پرسد، پویاست.
با معیارهای خودش به زندگی نگاه می‌کند.
حالا می‌داند بر اهمال‌کاری و اضطراب صبحگاهی، بر فوبی شدید تنهایی، براندوه فلج‌کننده چگونه فائق آید.
دورهمی دارد با دوستانش.
در دل طبیعت مدیتیشن می‌کند و برایم عکس‌های ناب می‌فرستد، (او که چندین جلسه گذشت تا برای درمانش، برایم عکس بفرستد)
این‌روزها او از من جلوتر است.
حسابی مراقب «جان»ش هست.
او حس خوب زندگی را در من القا می‌کند، درمان او برایم مدیتیشن است.
اکنون سلامت را سلام گفته، درمانگر است، درمان کسی را به من پیشنهاد کرد و به عهده خودش گذاشتم، درمانی موفق.

اکنون نمی‌دانم که این منم که در هر لحظه خالقم را پیدا می‌کنم، یا خالقی هستم که در هر لحظه «منم» را خلق می‌کنم.
من هستم...🥰

سپاسی تا همیشه از استاد عزیزم🌹
 

hashemi

کاربر ویژه
خانم هاشمی عزیز از از همراهی شما بسیار سپاسگزاریم
تبریک می گویم درمانی که انجام داده اید
امیدوارم که همیشه سالم و تندرست و در نور باشید
سایه شما استاد فرهیخته‌ام مستدام.در معیت شما شاگردی افتخاری است🙏🙏🙏
 

شهین محمدی

کاربر ویژه
بسم‌الله‌النور
خواستم بنویسم گزارش درمان افسردگی...
اما شاید از «شدن» بخواهم بنویسم، به‌جای بودن...

در سالهای درمان‌گری به تجربه آموختم، آن‌که شفا می‌یابد خود منم...
حدود پنج‌ماه پیش تماس گرفت.با مشکلات پیچیده فیزیکی و چیزی که بیشتر عذابش می‌داد، اضطرابی بی‌وقفه بود.
عادتم این است که بگذارم درمانجو از خود بگوید و من بشنوم بدون قضاوتی.
صادق بود، از اولین‌بار که صدایش را شنیدم؛دوستش داشتم.(و این نکته را دریاب) اما جایی از کار می‌لنگید، سر اصل مطلب نمی‌رفت.درمان استرس می‌خواست و من در درونم احساس می‌کردم، افسرده است در زیر ظاهری آرام و راضی.
چند سالی‌است که در دوره‌های مؤسسه شاگردی کرده‌ام.
و از استادم بسیار آموختم.(بسیاری که‌ هنوز اندک است)
من پروتکل افسردگی و استرس را شروع کردم، به او نگفتم.منتظر بودم که از غمش بگوید... بعد از چندین جلسه راز مگویش را گفت.:«از نوجوانی بشدت افسرده بودم.به خودکشی خیلی فکر می‌کردم.بخاطر عشقم به مادرم هر بار ادامه می‌دادم.درمان افسردگی بکنید.»
گفتم: «خیلی‌ وقته شروع کردم».
درمان بالا و پایین دارد، مثل خود زندگی.همه‌چیز گل‌و‌بلبل نیست.
اینجا که میایی و نتایج را می‌خوانی بدان فقط داری نتایج را می‌خوانی، مثل وقتی که عکسی می‌بینی که کوهنوردی قله‌ای فتح کرده با پرچمش.
من شروع کردم با او درمان خودم را از گفتگوهای‌ذهنی از ناامیدی از اهمال‌کاری از سرزنش خود از رنجش از نقش قربانی‌بودن از خاطرات‌ناخوشایند از بی‌باوری از انتظار بی‌جا از ...
شروع کردیم به شناخت خود به دوره‌کردن درس‌ها به سوال‌و‌جواب...
بعد از ۴ ماه شفا به‌وضوح در او دیده می‌شد.
درمان را به هفته‌ای یک‌بار رساندم و بزودی این درمان پایان می‌یابد.
روزانه انجام تکلیف‌ها را با او چک می‌کردم.
حالا او از من جلوتر است، دفتری دارد برای نوشتن شکرانه‌هایش(تولید دوپامین و آندورفین).برای نگاه کردن به مشکلاتش هم آنها را می‌نویسد.
هر روز به باشگاه می‌رود، پیاده‌روی می‌کند، مدیتیشن می‌کند به غذا و ساعت خوابش توجه دارد.
دوره‌های مورد نیازش را می‌گذراند.
به خلق خواسته‌های کوچکش مشغول است.
می‌پرسد، پویاست.
با معیارهای خودش به زندگی نگاه می‌کند.
حالا می‌داند بر اهمال‌کاری و اضطراب صبحگاهی، بر فوبی شدید تنهایی، براندوه فلج‌کننده چگونه فائق آید.
دورهمی دارد با دوستانش.
در دل طبیعت مدیتیشن می‌کند و برایم عکس‌های ناب می‌فرستد، (او که چندین جلسه گذشت تا برای درمانش، برایم عکس بفرستد)
این‌روزها او از من جلوتر است.
حسابی مراقب «جان»ش هست.
او حس خوب زندگی را در من القا می‌کند، درمان او برایم مدیتیشن است.
اکنون سلامت را سلام گفته، درمانگر است، درمان کسی را به من پیشنهاد کرد و به عهده خودش گذاشتم، درمانی موفق.

اکنون نمی‌دانم که این منم که در هر لحظه خالقم را پیدا می‌کنم، یا خالقی هستم که در هر لحظه «منم» را خلق می‌کنم.
من هستم...🥰

سپاسی تا همیشه از استاد عزیزم🌹
موفق باشید خانم هاشمی گل،🙏🙏👌👌
 

مریم رضازاده

کاربر ویژه
بسم‌الله‌النور
خواستم بنویسم گزارش درمان افسردگی...
اما شاید از «شدن» بخواهم بنویسم، به‌جای بودن...

در سالهای درمان‌گری به تجربه آموختم، آن‌که شفا می‌یابد خود منم...
حدود پنج‌ماه پیش تماس گرفت.با مشکلات پیچیده فیزیکی و چیزی که بیشتر عذابش می‌داد، اضطرابی بی‌وقفه بود.
عادتم این است که بگذارم درمانجو از خود بگوید و من بشنوم بدون قضاوتی.
صادق بود، از اولین‌بار که صدایش را شنیدم؛دوستش داشتم.(و این نکته را دریاب) اما جایی از کار می‌لنگید، سر اصل مطلب نمی‌رفت.درمان استرس می‌خواست و من در درونم احساس می‌کردم، افسرده است در زیر ظاهری آرام و راضی.
چند سالی‌است که در دوره‌های مؤسسه شاگردی کرده‌ام.
و از استادم بسیار آموختم.(بسیاری که‌ هنوز اندک است)
من پروتکل افسردگی و استرس را شروع کردم، به او نگفتم.منتظر بودم که از غمش بگوید... بعد از چندین جلسه راز مگویش را گفت.:«از نوجوانی بشدت افسرده بودم.به خودکشی خیلی فکر می‌کردم.بخاطر عشقم به مادرم هر بار ادامه می‌دادم.درمان افسردگی بکنید.»
گفتم: «خیلی‌ وقته شروع کردم».
درمان بالا و پایین دارد، مثل خود زندگی.همه‌چیز گل‌و‌بلبل نیست.
اینجا که میایی و نتایج را می‌خوانی بدان فقط داری نتایج را می‌خوانی، مثل وقتی که عکسی می‌بینی که کوهنوردی قله‌ای فتح کرده با پرچمش.
من شروع کردم با او درمان خودم را از گفتگوهای‌ذهنی از ناامیدی از اهمال‌کاری از سرزنش خود از رنجش از نقش قربانی‌بودن از خاطرات‌ناخوشایند از بی‌باوری از انتظار بی‌جا از ...
شروع کردیم به شناخت خود به دوره‌کردن درس‌ها به سوال‌و‌جواب...
بعد از ۴ ماه شفا به‌وضوح در او دیده می‌شد.
درمان را به هفته‌ای یک‌بار رساندم و بزودی این درمان پایان می‌یابد.
روزانه انجام تکلیف‌ها را با او چک می‌کردم.
حالا او از من جلوتر است، دفتری دارد برای نوشتن شکرانه‌هایش(تولید دوپامین و آندورفین).برای نگاه کردن به مشکلاتش هم آنها را می‌نویسد.
هر روز به باشگاه می‌رود، پیاده‌روی می‌کند، مدیتیشن می‌کند به غذا و ساعت خوابش توجه دارد.
دوره‌های مورد نیازش را می‌گذراند.
به خلق خواسته‌های کوچکش مشغول است.
می‌پرسد، پویاست.
با معیارهای خودش به زندگی نگاه می‌کند.
حالا می‌داند بر اهمال‌کاری و اضطراب صبحگاهی، بر فوبی شدید تنهایی، براندوه فلج‌کننده چگونه فائق آید.
دورهمی دارد با دوستانش.
در دل طبیعت مدیتیشن می‌کند و برایم عکس‌های ناب می‌فرستد، (او که چندین جلسه گذشت تا برای درمانش، برایم عکس بفرستد)
این‌روزها او از من جلوتر است.
حسابی مراقب «جان»ش هست.
او حس خوب زندگی را در من القا می‌کند، درمان او برایم مدیتیشن است.
اکنون سلامت را سلام گفته، درمانگر است، درمان کسی را به من پیشنهاد کرد و به عهده خودش گذاشتم، درمانی موفق.

اکنون نمی‌دانم که این منم که در هر لحظه خالقم را پیدا می‌کنم، یا خالقی هستم که در هر لحظه «منم» را خلق می‌کنم.
من هستم...🥰

سپاسی تا همیشه از استاد عزیزم🌹
سلام خانم هاشمی عزیز.وقتتون بخیر و راهتان پرنور باد.
۳ماه و نیمه که پدرم فوت کردن.۲ ماهه اضطراب و غم شدید دارم.تپش قلب.بی انگیزه بودن.سرگیجه های شدید و افت فشار و ضعف شدید.دکتر گوش و حلق رفتم‌.دکتر قلب رفتم.خداروشکر مشکلی نداشتم.وقتی میخوام از خواب بلند شم به شدت فشارم میفته طوری که انگار بیهوشی دست میده .نمیدونم برای اعصابه یا موجودات غیرارگانیک انرژیمو میگیرن.من چند بار تو این انجمن کمک خواستم کسی برام کاری انجام بده.متاسفانه.....
کمکم میکنید خانم هاشمی؟
 

hashemi

کاربر ویژه
درود مریم عزیز
سر گیجه یکی از علائم حملات پنیک هم هست.
از زایمان شما هم مدت زیادی نگذشته و فوت پدر هم می‌تونه تبعاتی داشته باشه، این عالیه که دنبال بهبودی هستی.
ولی دوست عزیز پشت تک‌تک کلمات شما اضطراب و نگرانی است.
هیچکدوم از مشکلات روانی ما، منجر به مرگ نمی‌شه.
شما درمان‌گری و بخوبی می‌دونی که انرژی جایی میره که فکر میره.
پیشنهاد من انجام تکنیک‌های فوق‌العاده خلق‌آینده است.
و مدتی از دارو استفاده کنید تا بحران رو پشت‌سر بگذاری.
مطمئن هستم، شما اینجایی چون همه‌چیز در جای درست خودش و در زمان درست خودشه و این چالش رو با آرامش پشت‌سر می‌گذاری‌.
استاد عزیز، راهنمایی‌های بهتری دارند، قطعن.
اما
در مورد غیر ارگانیک‌ها و نهادهای فکری،
تاریکی کجاست وقتی من حامل نور هستم.
روی آرامش و تعادل که کار کنی.
ذهنت بهترین ناجی ست.
برای همه ما چنین بحرانهایی می‌تونه وجود داشته باشه، اما می‌دونی که گذراست.
درخشانی 🥰🌈🍎💚
 

مریم رضازاده

کاربر ویژه
درود مریم عزیز
سر گیجه یکی از علائم حملات پنیک هم هست.
از زایمان شما هم مدت زیادی نگذشته و فوت پدر هم می‌تونه تبعاتی داشته باشه، این عالیه که دنبال بهبودی هستی.
ولی دوست عزیز پشت تک‌تک کلمات شما اضطراب و نگرانی است.
هیچکدوم از مشکلات روانی ما، منجر به مرگ نمی‌شه.
شما درمان‌گری و بخوبی می‌دونی که انرژی جایی میره که فکر میره.
پیشنهاد من انجام تکنیک‌های فوق‌العاده خلق‌آینده است.
و مدتی از دارو استفاده کنید تا بحران رو پشت‌سر بگذاری.
مطمئن هستم، شما اینجایی چون همه‌چیز در جای درست خودش و در زمان درست خودشه و این چالش رو با آرامش پشت‌سر می‌گذاری‌.
استاد عزیز، راهنمایی‌های بهتری دارند، قطعن.
اما
در مورد غیر ارگانیک‌ها و نهادهای فکری،
تاریکی کجاست وقتی من حامل نور هستم.
روی آرامش و تعادل که کار کنی.
ذهنت بهترین ناجی ست.
برای همه ما چنین بحرانهایی می‌تونه وجود داشته باشه، اما می‌دونی که گذراست.
درخشانی 🥰🌈🍎💚
سلام خانم هاشمی عزیز.ممنونم بابت وقتی که گذاشتید و ممنونم از صحبتای زیبا و آرامشبخشتون.
موفق باشید😘😘😘
 

hashemi

کاربر ویژه
د
سلام خانم هاشمی عزیز.ممنونم بابت وقتی که گذاشتید و ممنونم از صحبتای زیبا و آرامشبخشتون.
موفق باشید😘😘😘
درود جانا
از قدرت کلام و تجسمت استفاده کن،

روش امیل کوئه در تلقین ( من هر روز ، هر لحظه و هر آن از هر حیث و هر جهت بهتر و بهتر می شوم)​

تکرار کن هر لحظه
صداتو ضبط کن و بارها گوش کن.
بشین و حال خوبتو تجسم کن.
تنفس شکمی در آرامش با بازدم طولانی و فیلم زیبایی که از سلامت و ارتباط عالی با همسر و فرزندت در ذهنت ساختی، بارها ببین.
عزیزم
تو درمانگری
درمان در ذهن تو اتفاق میفته، شفا درون تو و همراه تست.
وقتی نگرانی روی تنفست تمرکز کن♥️🌈🌈🌈☯️🎈🎈🎈🎊
 

Faramarz_nasiri

کاربر ویژه
بسم‌الله‌النور
خواستم بنویسم گزارش درمان افسردگی...
اما شاید از «شدن» بخواهم بنویسم، به‌جای بودن...

در سالهای درمان‌گری به تجربه آموختم، آن‌که شفا می‌یابد خود منم...
حدود پنج‌ماه پیش تماس گرفت.با مشکلات پیچیده فیزیکی و چیزی که بیشتر عذابش می‌داد، اضطرابی بی‌وقفه بود.
عادتم این است که بگذارم درمانجو از خود بگوید و من بشنوم بدون قضاوتی.
صادق بود، از اولین‌بار که صدایش را شنیدم؛دوستش داشتم.(و این نکته را دریاب) اما جایی از کار می‌لنگید، سر اصل مطلب نمی‌رفت.درمان استرس می‌خواست و من در درونم احساس می‌کردم، افسرده است در زیر ظاهری آرام و راضی.
چند سالی‌است که در دوره‌های مؤسسه شاگردی کرده‌ام.
و از استادم بسیار آموختم.(بسیاری که‌ هنوز اندک است)
من پروتکل افسردگی و استرس را شروع کردم، به او نگفتم.منتظر بودم که از غمش بگوید... بعد از چندین جلسه راز مگویش را گفت.:«از نوجوانی بشدت افسرده بودم.به خودکشی خیلی فکر می‌کردم.بخاطر عشقم به مادرم هر بار ادامه می‌دادم.درمان افسردگی بکنید.»
گفتم: «خیلی‌ وقته شروع کردم».
درمان بالا و پایین دارد، مثل خود زندگی.همه‌چیز گل‌و‌بلبل نیست.
اینجا که میایی و نتایج را می‌خوانی بدان فقط داری نتایج را می‌خوانی، مثل وقتی که عکسی می‌بینی که کوهنوردی قله‌ای فتح کرده با پرچمش.
من شروع کردم با او درمان خودم را از گفتگوهای‌ذهنی از ناامیدی از اهمال‌کاری از سرزنش خود از رنجش از نقش قربانی‌بودن از خاطرات‌ناخوشایند از بی‌باوری از انتظار بی‌جا از ...
شروع کردیم به شناخت خود به دوره‌کردن درس‌ها به سوال‌و‌جواب...
بعد از ۴ ماه شفا به‌وضوح در او دیده می‌شد.
درمان را به هفته‌ای یک‌بار رساندم و بزودی این درمان پایان می‌یابد.
روزانه انجام تکلیف‌ها را با او چک می‌کردم.
حالا او از من جلوتر است، دفتری دارد برای نوشتن شکرانه‌هایش(تولید دوپامین و آندورفین).برای نگاه کردن به مشکلاتش هم آنها را می‌نویسد.
هر روز به باشگاه می‌رود، پیاده‌روی می‌کند، مدیتیشن می‌کند به غذا و ساعت خوابش توجه دارد.
دوره‌های مورد نیازش را می‌گذراند.
به خلق خواسته‌های کوچکش مشغول است.
می‌پرسد، پویاست.
با معیارهای خودش به زندگی نگاه می‌کند.
حالا می‌داند بر اهمال‌کاری و اضطراب صبحگاهی، بر فوبی شدید تنهایی، براندوه فلج‌کننده چگونه فائق آید.
دورهمی دارد با دوستانش.
در دل طبیعت مدیتیشن می‌کند و برایم عکس‌های ناب می‌فرستد، (او که چندین جلسه گذشت تا برای درمانش، برایم عکس بفرستد)
این‌روزها او از من جلوتر است.
حسابی مراقب «جان»ش هست.
او حس خوب زندگی را در من القا می‌کند، درمان او برایم مدیتیشن است.
اکنون سلامت را سلام گفته، درمانگر است، درمان کسی را به من پیشنهاد کرد و به عهده خودش گذاشتم، درمانی موفق.

اکنون نمی‌دانم که این منم که در هر لحظه خالقم را پیدا می‌کنم، یا خالقی هستم که در هر لحظه «منم» را خلق می‌کنم.
من هستم...🥰

سپاسی تا همیشه از استاد عزیزم🌹
 

hashemi

کاربر ویژه
موفقیت سرکار
باعث افتخار و خوشحالی بنده است
و از شما بسیار آموخته ام
موفق باشید دوست خوبم
همیشه مرهون دوستی شما و آموزه‌ها و تجارب درخشان شما هستم.
الحمدلله برای حضور ناب‌تان در زندگیم
 

مریم رضازاده

کاربر ویژه
د

درود جانا
از قدرت کلام و تجسمت استفاده کن،

روش امیل کوئه در تلقین ( من هر روز ، هر لحظه و هر آن از هر حیث و هر جهت بهتر و بهتر می شوم)​

تکرار کن هر لحظه
صداتو ضبط کن و بارها گوش کن.
بشین و حال خوبتو تجسم کن.
تنفس شکمی در آرامش با بازدم طولانی و فیلم زیبایی که از سلامت و ارتباط عالی با همسر و فرزندت در ذهنت ساختی، بارها ببین.
عزیزم
تو درمانگری
درمان در ذهن تو اتفاق میفته، شفا درون تو و همراه تست.
وقتی نگرانی روی تنفست تمرکز کن♥️🌈🌈🌈☯️🎈🎈🎈🎊
سلام خانم هاشمی عزیزم😘😘
بینهایت سپاس بابت وجود پرمهرتون و بی نهایت سپاس بابت راهکارهای خوبتون.در پناه خدای مهربان شاد و سلامت باشید💝💝💝💝
 
دوستان عزیز سوالات را در بخش سوالات بپرسید در بخش تجربیات یا بخش دیگری نپرسید. فقط سوالاتی که در بخش سوالات پرسیده می شود جواب داده می شود
بالا