انار

7 شب با معجزه مدیتیشن دوقلب از شنبه 16 دی ماه تا جمعه 22 دی ماه هر شب ساعت 22:00 (10 شب) در اینستاگرام دکتر آرام لایو داریم  

غزاله کریمی

کاربر ویژه
سلام و احترام
در خواب پدرم را به شکل انارِ روی درخت دیدم منتها درخت مربوط به انار نبود. ما در محیطی شبیه به یک جنگل بزرگ بودیم و فضا غرق در رنگ های آبی و سبز بود، شعاع آفتاب شاید به سختی از لا به لای برگ های درختان بسیار بلند این جنگل پیدا بود و محیط رو غرق در یک نور ملایم و زیبا کرده بود.
پدرم انگار به اراده ی خودش به انار تبدیل شده و رفته بود روی درخت و ازمن خواست ازش عکس بگیرم، همین که قبول کردم دیدم یکی دو تا از این گلبرگ های سرش خاکستری رنگ شدند و پژمردند اما هم چنان شاد بود و می خواست ازش عکس بگیرم، شاید خودش متوجه نشده بود.
بعد تصمیم گرفت بیاد پایین، هر چه اصرار کردم صبر کنه تا بیام و بگیرمش اجازه نداد و سریع خودش رو پرت کرد پایین.
من به این انار رسیدم و اتفاق عجیبی افتاد! اناری که روی زمین افتاده بود به اندازه ی توپ بسکتبال درشت شد و بسیار هم سرخ و زیبا بود، همان موقع یک ترک صدا دارِ درشت، گویی از شیرینی (اما یک شیرینی غیر مادی) روی تنش خورد. دانه های قرمزِ روشن و شفاف انار کاملا مشخص بودند! این دیگر همان انارِ روی درخت نبود! چرا با یک زمین خوردن اینطور شد! حال خوبی در ماهیت همه چیز احساس میشد.
بعد سرم را برگرداندم
پدرم حدود سه چهار متر آن طرف تر کنار یک درخت ظاهر شده بود(جدا از انار_ مثل روحی ک از کالبد جدا شده و احساس می کند دیگر نیازی به آن ندارد_ انگار فقط به خاطر عکس گرفتن بود!). حدودا دو یا سه تا مرد دیگر کنار او ایستاده بودند اما اصلا چهره شان مشخص نبود(گویی دوستان پدرم بودند)، هر چند من هم سعی نکردم نگاهشان کنم، از تعجب انار می خواستم پدرم را ببینم. آنجا جلوی آن درخت، نورِ بیشتر و ملایمی از خورشید بر آنها می تابید.
گویی چراغ مهربانی از نور های زرد روشن و مقادیری سبز بر مکان پدرم می تابید و حتی چهره اش را روشن می کرد. ذرات کوچک گرد و غبار، شاید هم رطوبت جنگل در هوای آن نور، حرکتی نرم و سنگین، غلیظ، سریع اما آرام را رقم می زدند. پدرم مثل واقعیت، به چهره ی نگران من لبخند می زد و چشم هایش برق می زدند.
فقط همین.
در واقعیت این نگاهِ پدرم زمان هایی اتفاق می افتد که من نگرانش می شوم و دوست ندارم آسیب ببیند، او که هیچ وقت نمی تواند باور کند من دوستش دارم در این مواقع لبخند زده و چشمانش برق تیزی می زنند، این برق نگاهش آنقدر ها هم دلچسب نیست برای من!
استاد به نظرتان این خواب معنایی دارد؟
 
آخرین ویرایش:

مرضیه جعفری

کاربر ویژه
سلام و احترام
در خواب پدرم را به شکل انارِ روی درخت دیدم منتها درخت مربوط به انار نبود. ما در محیطی شبیه به یک جنگل بزرگ بودیم و فضا غرق در رنگ های آبی و سبز بود، شعاع آفتاب شاید به سختی از لا به لای برگ های درختان بسیار بلند این جنگل پیدا بود و محیط رو غرق در یک نور ملایم و زیبا کرده بود.
پدرم انگار به اراده ی خودش به انار تبدیل شده و رفته بود روی درخت و ازمن خواست ازش عکس بگیرم، همین که قبول کردم دیدم یکی دو تا از این گلبرگ های سرش خاکستری رنگ شدند و پژمردند اما هم چنان شاد بود و می خواست ازش عکس بگیرم، شاید خودش متوجه نشده بود.
بعد تصمیم گرفت بیاد پایین، هر چه اصرار کردم صبر کنه تا بیام و بگیرمش اجازه نداد و سریع خودش رو پرت کرد پایین.
من به این انار رسیدم و اتفاق عجیبی افتاد! اناری که روی زمین افتاده بود به اندازه ی توپ بسکتبال درشت شد و بسیار هم سرخ و زیبا بود، همان موقع یک ترک صدا دارِ درشت، گویی از شیرینی (اما یک شیرینی غیر مادی) روی تنش خورد. دانه های قرمزِ روشن و شفاف انار کاملا مشخص بودند! این دیگر همان انارِ روی درخت نبود! چرا با یک زمین خوردن اینطور شد! حال خوبی در ماهیت همه چیز احساس میشد.
بعد سرم را برگرداندم
پدرم حدود سه چهار متر آن طرف تر کنار یک درخت ظاهر شده بود(جدا از انار_ مثل روحی ک از کالبد جدا شده و احساس می کند دیگر نیازی به آن ندارد_ انگار فقط به خاطر عکس گرفتن بود!). حدودا دو یا سه تا مرد دیگر کنار او ایستاده بودند اما اصلا چهره شان مشخص نبود(گویی دوستان پدرم بودند)، هر چند من هم سعی نکردم نگاهشان کنم، از تعجب انار می خواستم پدرم را ببینم. آنجا جلوی آن درخت، نورِ بیشتر و ملایمی از خورشید بر آنها می تابید.
گویی چراغ مهربانی از نور های زرد روشن و مقادیری سبز بر مکان پدرم می تابید و حتی چهره اش را روشن می کرد. ذرات کوچک گرد و غبار، شاید هم رطوبت جنگل در هوای آن نور، حرکتی نرم و سنگین، غلیظ، سریع اما آرام را رقم می زدند. پدرم مثل واقعیت، به چهره ی نگران من لبخند می زد و چشم هایش برق می زدند.
فقط همین.
در واقعیت این نگاهِ پدرم زمان هایی اتفاق می افتد که من نگرانش می شوم و دوست ندارم آسیب ببیند، او که هیچ وقت نمی تواند باور کند من دوستش دارم در این مواقع لبخند زده و چشمانش برق تیزی می زنند، این برق نگاهش آنقدر ها هم دلچسب نیست برای من!
استاد به نظرتان این خواب معنایی دارد؟
پدرتون در قید حیات هستن؟
 

مهین جواهری

کاربر ویژه
سلام و احترام
در خواب پدرم را به شکل انارِ روی درخت دیدم منتها درخت مربوط به انار نبود. ما در محیطی شبیه به یک جنگل بزرگ بودیم و فضا غرق در رنگ های آبی و سبز بود، شعاع آفتاب شاید به سختی از لا به لای برگ های درختان بسیار بلند این جنگل پیدا بود و محیط رو غرق در یک نور ملایم و زیبا کرده بود.
پدرم انگار به اراده ی خودش به انار تبدیل شده و رفته بود روی درخت و ازمن خواست ازش عکس بگیرم، همین که قبول کردم دیدم یکی دو تا از این گلبرگ های سرش خاکستری رنگ شدند و پژمردند اما هم چنان شاد بود و می خواست ازش عکس بگیرم، شاید خودش متوجه نشده بود.
بعد تصمیم گرفت بیاد پایین، هر چه اصرار کردم صبر کنه تا بیام و بگیرمش اجازه نداد و سریع خودش رو پرت کرد پایین.
من به این انار رسیدم و اتفاق عجیبی افتاد! اناری که روی زمین افتاده بود به اندازه ی توپ بسکتبال درشت شد و بسیار هم سرخ و زیبا بود، همان موقع یک ترک صدا دارِ درشت، گویی از شیرینی (اما یک شیرینی غیر مادی) روی تنش خورد. دانه های قرمزِ روشن و شفاف انار کاملا مشخص بودند! این دیگر همان انارِ روی درخت نبود! چرا با یک زمین خوردن اینطور شد! حال خوبی در ماهیت همه چیز احساس میشد.
بعد سرم را برگرداندم
پدرم حدود سه چهار متر آن طرف تر کنار یک درخت ظاهر شده بود(جدا از انار_ مثل روحی ک از کالبد جدا شده و احساس می کند دیگر نیازی به آن ندارد_ انگار فقط به خاطر عکس گرفتن بود!). حدودا دو یا سه تا مرد دیگر کنار او ایستاده بودند اما اصلا چهره شان مشخص نبود(گویی دوستان پدرم بودند)، هر چند من هم سعی نکردم نگاهشان کنم، از تعجب انار می خواستم پدرم را ببینم. آنجا جلوی آن درخت، نورِ بیشتر و ملایمی از خورشید بر آنها می تابید.
گویی چراغ مهربانی از نور های زرد روشن و مقادیری سبز بر مکان پدرم می تابید و حتی چهره اش را روشن می کرد. ذرات کوچک گرد و غبار، شاید هم رطوبت جنگل در هوای آن نور، حرکتی نرم و سنگین، غلیظ، سریع اما آرام را رقم می زدند. پدرم مثل واقعیت، به چهره ی نگران من لبخند می زد و چشم هایش برق می زدند.
فقط همین.
در واقعیت این نگاهِ پدرم زمان هایی اتفاق می افتد که من نگرانش می شوم و دوست ندارم آسیب ببیند، او که هیچ وقت نمی تواند باور کند من دوستش دارم در این مواقع لبخند زده و چشمانش برق تیزی می زنند، این برق نگاهش آنقدر ها هم دلچسب نیست برای من!
استاد به نظرتان این خواب معنایی دارد؟
خوابهای ما مربوط به احساس ما هست وقتی بعد از ان احساس خوبی داشتی تعبیر خوب هست

خوابها به احساسات و مشکلات و روز مرگیها و دغدغهای ما مربوط میشود میتونه یک نشانه برای پاکسازی درونیت باشه که پدرتون احساس میکند که دوستش ندارید
روی این کارکنید
 
آخرین ویرایش:
دوستان عزیز سوالات را در بخش سوالات بپرسید در بخش تجربیات یا بخش دیگری نپرسید. فقط سوالاتی که در بخش سوالات پرسیده می شود جواب داده می شود
بالا