hashemi
کاربر ویژه
این اعلام کهن به زبان ناواتل در مکزیک نوشته شده است:
من پدر و مادرم را از این حس که آنها باعث شکست من شدند آزاد میکنم.
من فرزندانم را از اینکه باید باعث افتخار من شوند آزاد میکنم
و حالا آنها میتوانند مسیر خودشان را بر اساس قلبشان بسازند، قلبی که همیشه در گوش آنها نجوا میکند.
من شریک زندگیم را از این عهد که باید من را کامل کند آزاد میکنم.
من چیزی کم ندارم، من همیشه از همه وجودها یاد میگیرم.
من از پدربزرگها و مادربزرگها و نیاکانم که با هم جمع شدند تا من بتوانم این زندگی امروز را داشته باشم سپاسگزاری میکنم.
من آنها را از شکستهای گذشته و خواستهها و تمناهای برآورده نشده آزاد میکنم،
با این آگاهی که آنها نهایت خود را گذاشتند تا شرایطشان را با آگاهیای که در آن زمان داشتند حل و فصل کنند.
من به آنها احترام میگذارم و عاشق آنها هستم
و آنها را معصوم میدانم.
من خودم را جلوی چشمهای آنها عریان میکنم تا آنها بدانند چیزی را پنهان نمیکنم یا چیزی را نگه نمیدارم،
بلکه با خودم و با وجود خودم صادق هستم تا بتوانم با خرد قلبم زندگی کنم.
من میدانم پروژه زندگی خودم را کامل کرده و به اتمام رساندهام و حالا خودم را از زنجیرهای دیدنی و نادیدنی وفاداریهای خانوادگی آزاد میکنم، از وفاداریهایی که میتوانند سعادت و صلح و آرامش من، که تنها مسئولیتهای من هستند را، برهم بزنند.
من نقش *نجاتدهنده* را کنار میگذارم،
اینکه بخواهم شخصی باشم که انتظارات دیگران را برآورده میکند یا با هم جمع میکند را.
من با یادگیری از عشق، و تنها از طریق عشق، «جوهرهی» وجودی خودم، و این روشی که (در این زندگی) بروز پیدا کردهام را، ارج مینهم.
حتی اگر کسی من را درک نکند، من خودم را درک میکنم،
چون تنها خود من داستانم را تجربه کرده و زندگی میکنم.
چون من خودم را میشناسم، میدانم چه کسی هستم، چه حسی دارم، چه کار میکنم و چرا این کار را میکنم.
من به خودم احترام گذاشته و خودم را تأیید میکنم.
من به خدای درون من و درون تو ارج مینهم ... .
ما آزادیم.
پ.ن: بند بند این متن چنان درخشان و راهگشاست؛ که در اینجا به اشتراک گذاشتم
من پدر و مادرم را از این حس که آنها باعث شکست من شدند آزاد میکنم.
من فرزندانم را از اینکه باید باعث افتخار من شوند آزاد میکنم
و حالا آنها میتوانند مسیر خودشان را بر اساس قلبشان بسازند، قلبی که همیشه در گوش آنها نجوا میکند.
من شریک زندگیم را از این عهد که باید من را کامل کند آزاد میکنم.
من چیزی کم ندارم، من همیشه از همه وجودها یاد میگیرم.
من از پدربزرگها و مادربزرگها و نیاکانم که با هم جمع شدند تا من بتوانم این زندگی امروز را داشته باشم سپاسگزاری میکنم.
من آنها را از شکستهای گذشته و خواستهها و تمناهای برآورده نشده آزاد میکنم،
با این آگاهی که آنها نهایت خود را گذاشتند تا شرایطشان را با آگاهیای که در آن زمان داشتند حل و فصل کنند.
من به آنها احترام میگذارم و عاشق آنها هستم
و آنها را معصوم میدانم.
من خودم را جلوی چشمهای آنها عریان میکنم تا آنها بدانند چیزی را پنهان نمیکنم یا چیزی را نگه نمیدارم،
بلکه با خودم و با وجود خودم صادق هستم تا بتوانم با خرد قلبم زندگی کنم.
من میدانم پروژه زندگی خودم را کامل کرده و به اتمام رساندهام و حالا خودم را از زنجیرهای دیدنی و نادیدنی وفاداریهای خانوادگی آزاد میکنم، از وفاداریهایی که میتوانند سعادت و صلح و آرامش من، که تنها مسئولیتهای من هستند را، برهم بزنند.
من نقش *نجاتدهنده* را کنار میگذارم،
اینکه بخواهم شخصی باشم که انتظارات دیگران را برآورده میکند یا با هم جمع میکند را.
من با یادگیری از عشق، و تنها از طریق عشق، «جوهرهی» وجودی خودم، و این روشی که (در این زندگی) بروز پیدا کردهام را، ارج مینهم.
حتی اگر کسی من را درک نکند، من خودم را درک میکنم،
چون تنها خود من داستانم را تجربه کرده و زندگی میکنم.
چون من خودم را میشناسم، میدانم چه کسی هستم، چه حسی دارم، چه کار میکنم و چرا این کار را میکنم.
من به خودم احترام گذاشته و خودم را تأیید میکنم.
من به خدای درون من و درون تو ارج مینهم ... .
ما آزادیم.
پ.ن: بند بند این متن چنان درخشان و راهگشاست؛ که در اینجا به اشتراک گذاشتم